شعر طویل / میهمانی
مدیریت. موفقیت. داستان کوتاه. شعر و...
به نام دوست که هر چه داریم از اوست

میهمانی

منعقد بود یکی مجلس مهمانی بسیار مجلل که در آن گشته مهیا ز غذاهای گوارا و پلو ها و خورشهای مهنا و بسی قاب پلو بود و چلوبود که هر سوی ولو بود.

 ز هر سو رخ ماه بره و کتلت و ماهی، به هر اندازه که خواهی،  دل اشخاص همی برد، درست انچه که بود مایهء آرام و قرار دل ارباب شکم در وسط سفره عیان بود، غذا ها که در آن بود همه باب دل مفتخوران بود،  غرض یکسره در دست رس چند نفر سور چران  جوجه و مرغ بره ای بود و کبابی و شرابی. یافت ان شام چو پایان و کما بیش از ان دست کشیدند.

یکی مرد که معروف کسان بود به پر حرفی و وراجی بسیار ز جا جست و بگفتا که من از جانب حضار، بباید که تشکر کنم از خانم و آقای فلانی که گرفتند چنین جشنی و  چیدند چنین شامی و به به که عجب شام گوارا و خوشی،  بنده که هر چند همی خوردم از ان سیر نمی گشتم و بی پرده بگویم ابدا هیچ نمی خواست دل من  که از این گونه غذا های گوا را بکشم دست  ولی دیدم اگر یک دو سه تا لقمه ی دیگر بخورم، راه گلو پاک شود بسته و دیگر نتوانم که در این جای بپا خیزم و در محضر حضار گرامی بکنم نطق و خطابی. نطق آقای سخنران که بدین جای رسید، از وسط جمع بناگاه یکی مردک شیرین سخن شوخ  ز جا پا شد و بنمود دهن باز و بدان مرد سخنساز چنین گفت:  همان به که بقدر دو سه تا لقمه دگر میل نمایید، پلو یا که چلو  یا که کبابی، تا خدا یک کمکی کرده و شاید که شما را خفه سازد و ما یک نفس راحتی از قلب بر آریم

شعر از : آریا


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب