میهمانی
منعقد بود یکی مجلس مهمانی بسیار مجلل که در آن گشته مهیا ز غذاهای گوارا و پلو ها و خورشهای مهنا و بسی قاب پلو بود و چلوبود که هر سوی ولو بود.
ز هر سو رخ ماه بره و کتلت و ماهی، به هر اندازه که خواهی، دل اشخاص همی برد، درست انچه که بود مایهء آرام و قرار دل ارباب شکم در وسط سفره عیان بود، غذا ها که در آن بود همه باب دل مفتخوران بود، غرض یکسره در دست رس چند نفر سور چران جوجه و مرغ بره ای بود و کبابی و شرابی. یافت ان شام چو پایان و کما بیش از ان دست کشیدند.
یکی مرد که معروف کسان بود به پر حرفی و وراجی بسیار ز جا جست و بگفتا که من از جانب حضار، بباید که تشکر کنم از خانم و آقای فلانی که گرفتند چنین جشنی و چیدند چنین شامی و به به که عجب شام گوارا و خوشی، بنده که هر چند همی خوردم از ان سیر نمی گشتم و بی پرده بگویم ابدا هیچ نمی خواست دل من که از این گونه غذا های گوا را بکشم دست ولی دیدم اگر یک دو سه تا لقمه ی دیگر بخورم، راه گلو پاک شود بسته و دیگر نتوانم که در این جای بپا خیزم و در محضر حضار گرامی بکنم نطق و خطابی. نطق آقای سخنران که بدین جای رسید، از وسط جمع بناگاه یکی مردک شیرین سخن شوخ ز جا پا شد و بنمود دهن باز و بدان مرد سخنساز چنین گفت: همان به که بقدر دو سه تا لقمه دگر میل نمایید، پلو یا که چلو یا که کبابی، تا خدا یک کمکی کرده و شاید که شما را خفه سازد و ما یک نفس راحتی از قلب بر آریم
شعر از : آریا
نظرات شما عزیزان: